96/5/7
10:18 ع
بازاریابی محتوا و استراتژی محتوا، از جمله واژههایی هستند که در سالهای اخیر به صورت گسترده در فضای رسانه ها به کار گرفته میشوند. در این نوشته، قصد داریم مفهوم بازاریابی محتوا را شفافتر کرده و مسیر را برای درسهای تخصصی که در ادامه سری استراتژی محتوا مطرح خواهیم کرد، هموارتر نماییم.
با توجه به اینکه تاکنون به صورت پراکنده درباره بازاریابی محتوا و استراتژی محتوا حرفهای زیادی در متمم مطرح کردهایم و از این به بعد میخواهیم به صورت زیربنایی و تخصصی به این موضوع بپردازیم، در کنار هر یک از جملات و توضیحات، اگر قبلاً مطلبی را مطرح کرده باشیم، به صورت توضیح بیشتر: … لینک مربوط به آن را میگذاریم تا دوستانی که از این نقطه با ما همراه شدهاند، در پیگیری مطالب دچار مشکل نشوند.
اگر حدود پانزده دقیقه از وقت خود را در اختیار ما قرار دهید، تلاش میکنیم تا حد خوبی، دلایل شگل گیری و جدی شدن بحث بازاریابی محتوا را مطرح کنیم. در درسهای بعدی، مفهوم دقیق تر محتوا، نحوه اندازه گیری و ارزیابی محتوا و همینطور شیوه تدوین استراتژی محتوا را مرور خواهیم کرد.
اگر بپذیریم که بازاریابی محتوا شیوه ای برای فروش است میتوانیم بگوییم که هرکس چیزی برای فروختن دارد، میتواند به بازاریابی محتوا هم به عنوان یک ابزار و گزینه نگاه کند.
دقت داشته باشید که ما فروش را به معنای عام آن به کار میبریم. همان تعبیری که استیونسن میگفت:
به عبارتی، همانطور که یک تولیدکننده چای، تلاش میکند چای خود را به مشتریان بیشتری بفروشد و هر مشتری هم میزان بیشتری از چای او خریداری کند، یک نویسنده هم در حال فروختن کتاب خود به مردم یا به ناشر است و دوست دارد کتابش را به قیمت بیشتری و به تعداد خوانندگان بیشتری بفروشد.
حتی کسانی که اساساً هدفشان کسب مادیات نیست و به صورت غیرانتفاعی فعالیت میکنند هم با این معنای عام فروش فروشنده محسوب میشوند.
به عنوان مثال، یک موسسه خیریه هم که از کودکان سرطانی حمایت میکند، درگیر فرایند فروش است.
این موسسه، میخواهد که مردم، خریدار حرفها و خواستهها و خدماتش باشند. بنابراین تلاش میکند مخاطبان خود را افزایش دهد و از هر کدام از مخاطبان خود هم، کمک و حمایت بیشتری دریافت کند.
حالا بیایید در یک سازمان، به مدیر واحد پاسخگویی تلفنی به مشتریان فکر کنیم.
عموم شرکتها، واحد پاسخگویی به مشتریان را چندان جدی نمیگیرند.
یا کم سابقه ترین و غیرمتخصصترین کارکنان خود را به این بخش میفرستند.
عملاً مدیر این واحد هم مشکل فروش دارد. نه به معنای اینکه از واحدهای دیگر پول بگیرد و خدمات ارائه دهد.
بلکه به این معنا که اعتبار این واحد افزایش یافته، در جلسات رسمی سازمان، حرفهایش خریدار بیشتری داشته و نظرات این واحد بتواند بر سیاستهای کلان سازمان، تاثیرگذار باشد.
با این تعاریف، کافی است یک بار دیگر فکر کنیم و ببینیم که من یا سازمان من چه چیزی را میفروشد و بازاریابی محتوا قرار است به من برای فروش چه چیزی کمک کند؟
این روزها خیلی از مردم، وقتی لغت محتوا و بازاریابی محتوا را میشنوند بلافاصله به محتوای دیجیتال فکر میکنند.
اما محتوای دیجیتال اگر چه یکی از شکلهای رو به رشد محتوا در دنیای امروز محسوب میشود، تنها یکی از انواع محتواست. اگر شما یک نویسنده هستید و کتاب منتشر میکنید، باز هم تولیدکننده محتوا هستید.
اگر شب هنگام، اوقات فراغت خود را با ارسال پیام و پیامک از طریق نرم افزارهای مختلف مانند وایبر و واتزاپ و … میگذرانید، تولیدکننده محتوا هستید.
اگر معلمی هستید که در کلاس درس میدهید تولیدکننده محتوا هستید.
اگر مدیر تضمین کیفیت یک شرکت هستید و دستورالعملها و فرایندها را تنظیم و منتشر میکنید، تولیدکننده محتوا هستید.
اگر داستانهای اخلاقی و مذهبی برای مردم تعریف میکنید و تلاش میکنید آنها را به زندگی بهتر هدایت کنید، تولیدکننده محتوا هستید.
اگر فیلم میسازید تولیدکننده محتوا هستید.
حتی کسی که قبض تلفن همراه چاپ میکند یا فاکتور فروش یک فست فود را صادر میکند، در حال تولید محتوا است.
البته برخی شغلها به طور مستقیم تولیدکننده محتوا هستند و به بازاریابی محتوا فکر میکنند و برخی دیگر، تولید محتوا را به عنوان فرایندی جانبی در کار خود تعریف میکنند.
قاعدتاً یک جایگاه اختصاصی برای بنزین (به قول خودمان پمپ بنزین) تولیدکننده محتوا به نظر نمیرسد.
اما اگر برگهای به رانندگان بدهد و روی آن فهرستی ده گانه از مواردی که مصرف سوخت خودرو را افزایش میدهند نوشته باشد، به یک تولیدکننده محتوا تبدیل شده و احتمالاً به بازاریابی محتوا هم فکر می کند.
بنابراین، بازاریابی محتوا را باید به عنوان زیرمجموعهای از حوزه بازاریابی در نظر گرفت تا حوزهی تکنولوژی دیجیتال.
اجازه بدهید به جای اینکه برای شما از گسترش اینترنت و شبکه های ارتباطی و موبایل و لپ تاپ – که قطعاً رویدادهای مهمی محسوب میشوند – بگوییم، به روندی که طی چند هزار سال اخیر شکل گرفته است نگاه کنیم:
هنوز نمیدانیم که چرا انسان اولیه بر دیوار غارها تصاویر مختلف ترسیم میکرده است.
مستقل از اینکه آن تصاویر را برای زیبایی ترسیم میکرده یا برای اینکه آنها را به عبادت بنشیند و یا اینکه پیامی از خود برای بازماندگان و آیندگان به جا بگذارد، به هر حال انسان اولیه، تولید محتوا را قبل از قسمت عمدهای از تولیدات فیزیکی آغاز کرده است.
وقتی که ارتباطات شکل گرفت، محتوا این بار شکل پیام را به خود گرفت.
حالا محتوا فرستنده و گیرنده هم داشت و در یونان باستان، آنها که در دو ماراتون پیروز بودند، حاملان پیامهای مهم تلقی میشدند.
انسان همچنان به تولید محتوا ادامه داد.
محتوا فقط تصویری زیبا بر دیوارهی غار یا یک پیام مهم سیاسی نبود.
جارچیها، اولین توزیعکنندههای رسمی محتوای خبری بودند و طبیعتاً چون استفاده از جارچی، به پشتوانه حقوقی و سرمایه مادی نیاز داشت، پادشاهان تنها کسانی بودند که میتوانستند عرضهی انبوه محتوا را در میدانهای شهر انجام دهند و به نوعی نخستین رسانه ها شکل گرفتند.
عصر چاپ و انتشار روزنامهها، نسل بعدی عرضه محتوا را رقم زد.
حالا تولید محتوا به عنوان یک شغل، رسماً شکل گرفته بود و رسانه، معنا پیدا کرده بود.
البته هنوز بازاریابی محتوا به شکلی که امروز شناخته میشود رایج نبود.
روزنامه ها، خبر و گزارش منتشر میکردند و صاحبان کسب و کار هم، در ازاء پرداخت پول، اجازه داشتند آگهیهای خود را در آنها منتشر کنند.
شاید اگر بخواهیم کمی موشکافانهتر نگاه کنیم، روزنامههای دولتی آن زمان، به نوعی فلسفه بازاریابی محتوا را میفهمیدند.
روزنامه منتشر میشد و با انواع محتوا، مردم را خوشحال و راضی و سرگرم میکرد تا در لا به لای آن، دولتها هم بتوانند به تبلیغ ایده ها و نظریات خود و به نوعی به بازاریابی خودشان و افکارشان بپردازند.
رادیو نسل بعدی بستر تولید محتوا بود.
حالا صدا هم به انواع محتوا افزوده شده بود و تلویزیون به تدریج تصویر را هم وارد فضای محتوا میکرد.
در این میان روزنامه ها نقش خود را از دست ندادند.
مجله های تخصصی شکل گرفتند.
این مجلهها که به صورت هفته نامه و ماهنامه برای خانواده ها، پزشکان، ورزشکاران، حقوقدانان و … منتشر میشدند، ایدههای جدیدی را در بازاریابی محتوا به همراه آوردند.
پزشکان هوشمند آموختند که به جای آگهی تبلیغاتی، مقالاتی آموزشی درباره مواجهه با بیماریها بنویسند.
روانشناسان، یادگرفتند که به جای اصرار و التماس برای اینکه مردم به آنها پول بدهند و مشورت بگیرند، ستون پاسخ به سوالات، راه بیندازند و با لبخندی بر لب و چهرهای مهربان، آمادگی خود را برای پاسخگویی به سوالات مطرح کنند.
آنها میدانستند که خوانندهی مقالات، مشتری مطبها و مراکز مشاوره آنها هم خواهد بود.
ماهوارهها نسل جدیدی از بستر ارتباطی بودند که رسانههای فراگیر را شکل دادند.
حالا کشورهای مختلف میتوانستند به بازاریابی در نقاط دیگر جهان فکر کنند.
از طرفی هزینه تاسیس شبکههای جدید کاهش یافته بود.
دغدغههای ارتباط بین فرهنگی هم بیشتر شد و حالا بازاریابی محتوا میآموخت که باید بکوشد محتوای فراگیر تولید کند.
هر جا هم که چنین مسئله ای امکان پذیر نیست، بسته به سلیقه مردم محتوا بسازد.
مک دونالد آموخت که محتوای تبلیغاتیاش در کشورهای مسلمان، باید در ماه رمضان رنگ و بوی اسلامی بگیرد و در غیر این صورت اثربخش نخواهد بود.
کشورها آموختند که در محتواهای تولیدی خود برای نقاط دور جهان، تصویری خوش آب و رنگتر از واقعیت خود را ترسیم کنند.
صنعت گردشگری آموخت که تولید محتوا برای جذب توریست، چیزی فراتر از انتشار سفرنامههای جهانگردان قدیمی است و حالا میتوان تیزرهای تبلیغاتی جذاب تولید و پخش کرد.
تولید محتوا به تدریج به یک دانش تخصصیتر تبدیل شد.
حالا روزنامه نگاران قدیمی، خودشان را اصحاب رسانه معرفی میکردند.
تولید فیلم و موسیقی و کتاب و مقاله موفق، به ترکیبی از انسانشناسی و روانشناسی و حقوق و بازاریابی و مدیریت نیاز داشت.
هزینه تولید محتوا بالا رفته بود و مردم ترفندهای تبلیغاتی را به خوبی آموخته بودند.
در این میان بازاریابی محتوا به شیوه امروزی آن، به تدریج در حال شکل گیری بود.
به تدریج اینترنت و دنیای وب شکل گرفت.
وب سایتها ابزارهای ارزان قیمت و اثربخش بودند که هر شخص یا سازمانی میتوانست با صرف بودجه و انرژی کمی، آنها را در اختیار خود داشته باشد.
فراگیر شدن کاربران اینترنت، شکل گیری امکان نقل و انتقال پول در فضای آنلاین، شبکه های اجتماعیوگوشیهای هوشمند، همه و همه باعث شدند که محتوا مفهومی جدیتر پیدا کند.
عصر جدیدی شکل گرفت که تولید محتوا و بازاریابی محتوا و تدوین استراتژی برای عرضه محتوا، یکی از دغدغههای اصلیاش بود.
اتفاقات زیادی در سالهای اخیر باعث شد که روند و مسیر حرکت بازاریابی از بازاریابی سنتی به بازاریابی محتوا تغییر کند.
یکی از مهمترین تغییرات، ایجاد احساس آگاهی و دانش در ذهن مشتریان بود.
اگر میگفتند خودرو باید سه چرخ داشته باشد، میگفتیم حتماً درست است و اگر میگفتند کف خودرو باید از کف خیابان دو متر فاصله داشته باشد، میگفتیم حتماً اسراری در این طراحی است که ما نمیفهمیم.
اما امروز، هر کسی که در خیابان راه میرود و خودرویی دیده است، خود را متخصص خودرو میداند. مهم نیست که بنز باشید و آخرین مدل خود را تولید کنید یا تویوتا باشید و با سهم بزرگی از بازار جهانی، محصول جدید خود را روانه بازار کنید.
مردم به سادگی نظر میدهند: کاش بنز این آپشن را هم اضافه میکرد. تویوتا در طراحی پشت خودرو کم حوصلگی به خرج داده است! شرکت … نباید به سمت تولید خودروی SUV میرفت. طراحی گیربکس فلان شرکت ضعیف است!
شبیه همین ماجرا را میتوانیم در مورد گوشیهای موبایل هم مثال بزنیم.
مهم نیست اپل باشید و در صنعت خود پیشرو باشید.یا اینکه استیو جابز باشید و مرده باشید! هر کسی که یک بار گوشی موبایل در دست گرفته است، معتقد است که اگر استیو جابز را دیده بود و نصیحتهای خودش را مطرح میکرد، الان اپل خیلی موفقتر بود!
واقعیت این است که اگر نسبت دانش به پیچیدگی محصول را در نظر بگیریم، مشتریان موبایلهای قدیمی نوکیا که نقش گوشتکوب را هم ایفا میکرد، دانش بیشتری نسبت به موبایل خود و قابلیتهایش داشتند تا کسی که امروز یک گوشی هوشمند مدرن با سیستم عامل اندروید یا iOS خریداری میکند.
اما اینها دلیل نمیشود.
مشتری امروز، به خاطر اطلاعات زیادی که در اختیار دارد، معتقد شده است که دانش و تخصص بیشتری هم دارد و به همین دلیل، به سادگی سابق، با چند بیلبورد و تیزر تبلیغاتی عمومی متقاعد نمیشود. او خودش را صاحب نظر میداند یا در اطرافش، کسانی را میشناسد که آنها را صاحب نظر میداند.
حالا اگر شما میخواهید محصول جدیدی عرضه کنید، باید مدتها در گوش مشتری، داستانهای مختلف تعریف کنید و برایش حرف بزنید تا او بیشتر یاد بگیرد و در نهایت، وقتی خودش به عنوان کارشناس محصول و خدمت شما را ارزیابی میکند، تصمیم به خرید آن بگیرد!
ظهور عرضه کنندگان ارزان قیمت، اتفاق دیگری بود که قواعد بازی را تغییر داد. تقریباً هر محصولی که تولید کنید میبینید که چینیها چیزی شبیه آن را به قیمتی ارزانتر تولید کردهاند.
توسعه تکنولوژی به کاهش قیمت تمام شده منتهی شده و اکنون ارزانترین محصولات هم، در بسیاری از قابلیتها با محصولات گرانقیمت، مشابه هستند.
قدرت تفکیک چشم انسان از قدرت تفکیک صفحه نمایش موبایلها کمتر است و تفاوت کنتراست تلویزیونها را به خوبی نمیفهمد.
گوش ما در شنیدن و تفکیک صدا در مقایسه با کیفیتی که سیستمهای صوتی امروزی دارند بسیار ضعیف است و دیگر به سادگی نمیتوان ادعا کرد که کیفیت فلان سیستم صوتی تفاوت فاحشی با متوسط سیستمهای صوتی موجود در بازار دارد.
پارچهها در چند کارخانه محدود بافته میشوند و گاهی پارچه لباسی که شما در خاورمیانه میخرید و لباسی که در غرب اروپا یا آمریکای شمالی خریداری میکنید به دست یک نفر و زیر یک دستگاه تولید شده است!
پس به نظر میرسد که اگر از حد متوسط عبور کرده باشیم، مشتری تا حد زیادی داستانها را میخرد! ردبول به نسبت یک نوشابه انرژیزای گمنام، داستانهای بیشتری در گوش من و شما خوانده است! به همین دلیل است که گفته میشود امروز یک برند، باید خودش را یک ناشر ببیند (توضیح بیشتر:بازاریابی درونگرا و برند به عنوان ناشر)
مسئله سوم، گرانتر شدن بسترهای سنتی تبلیغات است.
طی دهه اخیر، برندسازی و بازاریابی و تبلیغات و مفاهیم مشابه، بیش از آنکه به نفع تولیدکنندگان کالا و خدمات عمل کنند، به نفع رسانههای تبلیغاتی عمل کردند.
هر روز تقاضا برای تبلیغات تلویزیونی بیشتر شد.
هر کسی دوست داشت در روزنامهها تبلیغ کند. صاحب هر کسب و کار مربوط و نامربوطی، در آرزوی خود روزی را میدید که نامش بر روی بیلبورهای خیابانی حک شود.
تقاضای زیاد، قیمتها را هم افزایش داد و از سوی دیگر، مخاطب که هر روز با حجم بیشتری از تبلیغات مواجه بود، بیش از گذشته، نسبت به تبلیغات بیتفاوت شد.
بیلبوردهای خلاقانه که زمانی تصمیم مشتری به خرید را شکل میدادند، امروز به سختی حتی میتوانند لبخندی بر لب مشتری بیاورند و ایدههای تکراری هم مخاطب را دلزده کرده است.
چهارمین مسئله این بود که آشنایی مخاطبها با فرایند تبلیغات و همینطور جزییات اجرایی و عملیاتی آن، اثربخشی تبلیغات را کاهش داد.
حالا دیگر خیلی سخت است که به بینندهی تلویزیونی بقبولانید که به عنوان یک کارآفرین موفق به تلویزیون دعوت شدهاید.
هر کس که در زیر یک پله به دستفروشی هم مشغول بوده، پیشنهادهای مختلف برای تولید مشترک برنامهها را شنیده است و حتی تعرفهها هم مشخص است.
رپورتاژ آگهی در روزنامهها دیگر کسی را هیجان زده نمیکند. مردم هنگام دیدن سریالها، زمان دستشویی رفتن خود را با ساعت تبلیغات تنظیم میکنند! به عبارت دیگر، همزمان با گران شدن بسترهای تبلیغاتی، اثربخشی آنها هم کاهش یافته است.
وضع فضای آنلاین و شبکههای اجتماعی هم بهتر نیست.
قیمت فالور اینستاگرام مشخص است! بگویید که امروز چند فالور دارید و میخواهید هفتهی بعد چند فالور داشته باشید تا فالورها را با تخفیف به شما بفروشند!
فالورهای کم خاصیت در شبکههای اجتماعی زیاد شدهاند. همانهایی که به روح سرگردان موسوم هستند.
در صفحه فیس بوک خود ده هزار فالور دارید و مطلبی که مینویسد صد عدد لایک میخورد.
بخشی از مردم فقط کنجکاوی میکنند و بخشی دیگر حتی همین کار را هم انجام نمیدهند.
شبکههایی مانند وایبر را هم که همگی دیدهایم.
در یک لحظه همزمان دو تبلیغ در مورد کنسرت یک خواننده و عرضه مستقیم پوشک کودک دریافت میکنیم.
ایمیلهای گروهی هم که به سرنوشت پیامکهای گروهی دچار شدهاند و هر کسی با کمی صرفه جویی در غذای روزانه میتواند بودجهای برای ارسال پیام به همه هموطنان خود ذخیره کند!
بازاریابی محتوا، در چنین بستری شکل گرفت.
سوال اصلی بازاریابی محتوا این بود که: چگونه میتوان از رسانه های قدیمی به شیوه ای اثربخش و ارزان قیمت استفاده کرد؟ همچنین چطور میتوان از رسانه های جدید که فعلاً بیشتر نقش اسباب بازی و سرگرمی ما را دارند، ابزارهایی ارزان اما اثربخش برای ارزش آفرینی خلق کرد؟
منبع : متمم